سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 RSS  | خانه | ارتباط با من | درباره من | پارسی بلاگ|مجموع بازدیدها: 78625 | بازدیدهای امروز: 15| بازدیدهای دیروز: 4
درباره خودم

لبخندی بر چهره ام نشسته و سپس قطره اشکی درچشمانم حلق
رزا
فقط این و میگم که دختری شولوغ و شیطونم و پورو.. و سال دوم هنرستان رشته گرافیک هستم که به رشتم عشق می ورزم.. ...
لوگوی وبلاگ
مطالب قبلی
مطالب قبلی
لینک های دوستان
اشتراک
 

 

آسمون دلش گرفته...آسمون داره اشک میریزه.......                       دل خیس آسمون داره داد میزنه . کجایی پس؟ آنگار آسمون هم انتظار می کشه.. آسمون داره گریه می کنه.. درست مثل من..هر دومون داریم برای اون ستاره ای غصه می خوریم که نداریمش!!

                                       

                                                           

******************************************************

 س لامی به گرمی افتاب سوزان که عشقم از او گرما می گیرد سلامی به پاکی اشک شمع که مثل من می گرید!!

امیدوارم سال خوب و خوشی  رو شروع کرده باشین و تا آخرش براتون خوب باشه... ایشالا...

خوب سالی جدید شروع شد و ما هم یه سال یا یه نیم سالی بزرگ شدیم و این افکارمون هم انگاری بزرگ شدن!!!! مسافرت و عید دیدنی هاتون خوش گذشت؟؟ همیشه خوش باشین.. هر چی باشه بهتر از...

سال تحویل خونهء مادربزرگم تهران بودیم ولی پدر و برادرم تبریز بودن.. خلاصه سال و با شوخی با پسرخالهء کوچیکم شروع کردم ، ماشالا هزار ماشالا بزنم به تخته بچه خیلی انرژی داره فقط اذیت می کرد منو!! آدم گیر نمی اورد انگاری!! خیلی منو دوست داره منم واقعا دوسش دارم ولی نمی دونم  چرا این کارو می کنه؟؟!! تو این مدت خونهء مادر بزرگم فقط طراحی می کردم آخه دبیر طراحیم سفارش داده بودن که نزدیک 80 تا کار بعدِ عید تحویلش بدیم...

...... بعد چند روز رفتیم مسافرت ، اصفهان،شیراز،بندرعباس،قشم.. بد نبود خوبم نبود چون من تنهایی رفته بودم بعضی از مناطق تاریخی  اصفهان و شیرازتا عکس بندازم چون استاد عکاسیم گفته بود که برای ترم بعد عکسای خوب بندازین و منم مثل بچه های خوب گوش کردم ، مامانم اینا رفته بودن طبق معمول بازار رو خالیش کنن و منم تنها رفتم سر کار خودم!! ... روزام به تلخی و خوشی گذشتن.. ولی من به تنها آرزویی که 5 سال دارم نرسیدم!! آرزو داشتم و دارم که تنهایی و دور از همهء مشکلات و کارا بشینم کنار ساحل و غروب آفتاب رو نگاه کنم و با دریا درد و ل کنم و حرفایی که تو دلم مونده و تا به حال به کسی نگفتم بهش بگم ولی طبق معمول آرزو به دل موندم.. چون وقتی بندر عباس بودیم مامانم فقط می رفت بازار و اصلا به حرف من گوش نمی دادن!! آخه من نمی دونم این بازارا چی دارن؟؟؟؟؟!!!

موقع برگشتن پرده شاتر دوربینم خراب شد!!

خلاصه نگران از این که نکنه 3تا فیلمی که عکس گرفتم سوخته باشن برگشتیم تبریز...

خوب سال نو من این طور گذشت ولی اتفاقای تلخی برای من افتاد که بیخیه نوشتنش شدم..

 از دوستایی که تو این مدت بهم سر زدن و نزدن کمال تشکر رو دارم.... ممنون...

 تا به حال چند دفعه شده که به سرم زده وبلاگم رو ببندم ولی هنوز موندم چی کار کنم!!

******************************************************

Help yourself as much as you can.

تا میتوانی یار خود باش




نویسنده: رزا(چهارشنبه 85/1/16 :: ساعت 6:29 عصر)

لیست کل یادداشت های این وبلاگ